محل تبلیغات شما



به هموطنان عزیز ایرانی مهاجر
هالووین*


بس که ازتکرار زیبایی به مغرب خسته اند
صورتک های خشن بر دست و صورت بسته اند
/
اهل مغرب را تنوع، ترسناک است و شگفت
گاه با رویای پر وحشت زبستر جسته اند
/
تا که خوش باشند در جشنی، به رنگ و با گریم
کرده عضوی زخمدار و آن دگربشکسته اند
/
صورتک بر چهره ها، با رختِ های هالووین
طبق سنت چیز هایی هم به آن ها بسته اند
/
عقربی چسبانده مردی شادمان زیر یقه
همرهانش همچو او با زلف دسته دسته اند
/
جشن غربی هاست، اما شرقیان بهر طرب
چون کریسمس ها، به جشن هالووین پیوسته اند
/
رسم ها ی مشترک باشد به دنیا بی شمار
فی المثل قاشق زنی» نوجامگی» زان دسته اند

درشب اعیاد مغرب، بی خودان مشرقی
گه زجا برخاسته رقصان و گه بنشسته اند
/
عاشقان شعر مولانا، به رقصی چون سماع
هرکجا باشند، بر ساز ودفی وابسته اند
/
عاشقان شعر خیام و سرود باربد
مثل حافظ جمله اززهد و ریا بگسسته ان
/
خلق ایرانی به نوروز و به یلدا ،مهرگان
هرکجا باشند، ازآلام هستی رسته اند
/
یک شنبه 9/8/95رضا افضلی
*هالووین یک جشن مسیحی غربی و بیشتر سنتی می‌باشد که مراسم آن سه شبانه روز ادامه دارد و در شب ۳۱ اکتبر (دهم آبان) برگزار می‌شود. بسیاری از افراد در این شب با چهره‌های نقاشی شده، لباس‌های عجیب و غریب و غیرمرسوم می‌پوشند و کودکان برای قاشق زنی برای جمع‌آوری نبات و آجیل به در خانه دیگران می‌روند. جشن هالووین بیشتر در کشورهای انگلستان، ایرلند، اسکاتلند، آمریکا، کانادا، فنلاند، سوئد و آلمان مرسوم است. این جشن را مهاجران ایرلندی و اسکاتلندی در سده نوزدهم با خود به قاره آمریکا آوردند.
یکی از نمادهای هالووین یک کدوتنبل (یا به لاتین kurbis) است که درون آن را خالی کرده و برای آن چشم و ابرو و دهان به صورتی ترسناک درمی‌آورند و با روشن کردن شمع در درون کدوتنبل به آن جلوه‌ای ترسناک می‌دهند.
فعالیت‌های هالووین شامل است: حضور در صحنه‌های جشن در خیابانها و مراکز شهر با لباس رنگارنگ و عجب و غرب و چهره‌های ترسناک و نقاشی شده، تزئین، کنده کاری کدو تنبل و روشن کردن شمعی درونش همچو فانوس، آتش بازی، روشن کردن چراغهای کوچک همچو ریسه و سیب بازی در یک تشت پر از آب چند سیب می‌ریزند و بچه‌ها با دهان باید سیبهای شناور در آب را بیرون بکشند» و بازی‌های فالگیری و غیب گویی و پیش گویی کردن، شوخی و جوک تعریف کردن، بازدید از جاهای خالی از سکنه وترسناک، گفتن داستانهای ترسناک و تماشای فیلم‌های وحشتناک.
در بسیاری از نقاط جهان، مراسم دینی مسیحی اجرا می‌شود، از جمله حضور در مراسم کلیسائی و دعا خوانی با روشن کردن شمع بر سر قبر مردگان، گر چه در جای دیگر بصورت یک جشن سکولار است و جانبه تجاری دارد. برخی از مسیحیان در طول تاریخ در این روزها خوردن گوشت در شب امتناع می‌ورزند، یک سنت در خوردن غذاهای خاص در این روز که به شب زنده داری می‌پردازند، خوردن سیب و سیب زمینی و پن کیک یا کیک روح می‌باشد./از ویکی پدیا
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین وبلاگم


خانه هاي چوبين/رضا افضلی
به پسران عزیزم و خانواده های نازنینشان در تورنتو
نورث يورک و خانه هاي باصفاي باز در
خوابگاه ماست در شب هاي پايان سفر
سر چو بر بالش گذارم، مي رسد برگوش من
صوت رود و، جيغ جغد و، نعرۀ وحش دگر
يادم آيد ازدرختان شکسته روي رود
وزهجوم تند باد و، خشم سيل خاره در
مي رسد بانگ گوزن و زوزۀ گرگان پير
در زمستان هاي بي رحم و شب بيداد گر
در اتاق چوبي ام بينم به چشمان خيال
بند بازي هاي ميمون را، به روي شاخ تر
گوش هوشم بشنود از قيژ قيژ چوب ها
جيک جيک وبق بقو و چهچهه با کر و کر 
شيرواني بام وچوبین کف ،چو طبل و تاپ وتاپ
پلکاني پرصدا با هاي و هو با شور وشر
شهر تورنتو که باشد ميزبان، مهمان پذير
ازبسي مليت واقوامِ ازهربوم وبر
زرد و سرخ و هم سياه و هندي وترک وعرب
جور جورو شکل شکل و گونه گون نوعِ بشر
خانه هاي شهر چوبين دارد آهن، لیک کم
بافنِ معماريِ بس استوار و معتبر
چوب هايش آمده ازحنگل نزديک ودور
ريشه اش ازخاک مادربوده تا کوه و کمر
آيدم برچشم دل بس گلّه های آهوان
مي کند بربرکۀ هرجانب جنگل نظر
مي دود سنجاب و راسو بردرختان بلند
آن سوی فوجِ گرازِ تشنه و آسیمه سر
مي رود از کوه بالا بس درخت صف زده 
مي دود از کوه پايين سيل هاي حمله ور
می رسد برگوشِ هوشم نغمه های زنجره
در شب مهتابي خاموش و ماه ديده ور
ديده چشمان درختان، چنگ و دندان وحوش
جُفتکِ زرّافه و جنگ و ستيز شير نر
قوت جنگل بوده از خاک و رمیم لاشه ها
لاشه هاي گونه گون از وحش و خلقِ رهگذر
صید هاي غافل زخمی به شاخ کرکدن
در کنار دسته دسته وحشیان حیله ور
باتنِ آغشتۀ درخون فتاده، زیر برف
عابران کشته و بیرون زده زانها جگر
برگ ها و لاشه ها و دست هاو چشم ها
گشته قوتِ ريشه هاي هر درخت معتبر
سال ها اين شاخه ها فربه شدند و سر بلند
عمر دوم شان شده صرف حصار و سقف و در
عقرب و مار و رطيل وموذيان گونه گون
برده زهرخود درون جسم ها با نيشتر
بوده لاي اين درختان بلند و سايه دار
زندگي کردن براي اهل جنگل پر خطر
سر نهادن روي بالش در عمارت هاي چوب
مي دهد مرغ تخيل را فراوان بال وپر
چون که مي کوبد به پشت در کسی ،یاد آورم
بردرختان تناور دارکوبِ نَقر گر
من نمي فهمم چه سودي دارد اين تق تق تتق
گرثمر دارد نمي دانم چه باشد آن ثمر
بس درخت جنگلي شد تکه تکه روی هم
تاکه گردد گاهوار و تخت و صندوق عبر
دسته بيرق هاي خلق معترض درکوچه ها
گاه باتون وعصا گاهي دليجان سفر
گاه گردیده به چادر هاي آپاچي ستون
گاه گردد پايه هاي اصلي سقف کپر
باد و توفانی که برخیزد رسد در گوش جان
فش فش ماري که مي پيچد به گرد جانور
خانه های شهر باشد از درختانی که شد
گونه گون قربانی برق ارّه و پتک و تبر.
روز دوشنبه ١٢مهرماه١٣٩۵ سوم اکتبر ٢٠١۶ کانادا تورنتو


لقمه ی دغدغه
به: مردمم
و به: دخترانم غزال و روشنک و عروس هایم مهرمونا و پولیا تکمیلیان وهمسرانشان

صبح ها دغدغه ی دیرشدن
سرعت و وحشتِ تاخیرشدن

ثبت قانونی ساعاتِ حضور 
درزمان یکسره تبخیر شدن

لقمه ی دغدغه خوردن به شتاب
وسطِ شهر،گلوگیر شدن

در دلآشوبِ ترافیک و صدا
عرق آلود و نفس گیر شدن

زندگی چیست در این قرن جدید؟
بَرده ی بی غُل و زنجیر شدن

ترسِ کابوس شبِ پیش و به راه
درحوادث همه تعبیر شدن

هفتخوان ها چو رسد در سرِراه
رستمی کردن و درگیر شدن

نظم دادن به سر و جامه ی خود
وحشت از تهمت و تکفیر شدن

گذر از شب زپیِ روز دگر
دایما دغدغه ی پیر شدن

باکِرِم ها و دواهای عجیب 
سدِّ این پیریِ بی پیر شدن

از غم چربی و شیرینیِ خون
نیم خورده زغذا، سیر شدن

بهره نابرده زِ پاداشِ عمل
بی خود و بیهده تحقیر شدن

شب،همه خستگی و بی خوابی
از خود و هستیِ خود سیر شدن

بعد روباهیِ اجباریِ روز
شب برِ همسرِ خود شیر شدن

از پیِ جُستنِ راهی به نجات 
چاره جو از فنِ تدبیر شدن

گرچه تدبیر شده سهمِ بشر
لاجرم تابعِ تقدیر شدن

جَستن و جَستن وجَستن ازمرگ
عاقبت طعمه و نخجیر شدن.

رضا افضلی یک شنبه 4/2/90

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم
,,


تا دم صبح

چون روز و چو شب،روشن و تاریک شدیم
غافل ز شتاب نبض و تاک تیک شدیم
از قله ی خواب آمده تا دم صبح
یک گام دگر به مرگ نزدیک شدیم

رضا افضلی
تورنتو،جمعه بیست و پنجم مهرماه ۱۳۹۸ 
برابر با هجدهم اکتبر ۲۰۱۹


(آب را گل نکنیم. سهراب سپهری)
زندگی اب زلال است

.
زندگی آب زلال است سزد گل نکنیم
لای و لوش و لجن جنگ، دران ول نکنیم
.
بگذاریم بنوشند ازان خلق جهان
آب را سرب گدازنده ی قاتل نکنیم
.
زاب، سیراب شود آدم و حیوان و گیاه
چشمه را با شرر و شعله مقابل نکنیم
.
سد نبندیم به راه گذر آب زلال
گر شریفیم، دران سعی اراذل نکنیم
.
خلق را  سهم ازین جوی گوارا ست، سزد
آب را بهر بشر زهر هلاهل نکنیم
.
هرکسی از اثر زحمت خود قوت خورد 
ازتلاش دگران ثروتی حاصل نکنیم
.
گرچه دایم همگی دم زعدالت بزنیم
با همه حق طلبی میل به باطل نکنیم 
.
بگذاریم نفس تازه کند خلق خدا 
منفجر گاز سم و خردل فلفل نکنیم
.
توسن زندگی صلح و صفارا به خطا
موکب مردم پر کینه و جاهل نکنیم

رضا افضلی
تورنتو نهم اکتبر سال ۲۰۱۹ برابر با هفدهم مهر ماه ۹۸


3- فلاش بک                                                                                                                        
اداي نذرِخود را شاه عباس
.

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة (مشهدی های قدیمی) 
 سرودة رضا افضلی در سال ۱۳۷۷

 


اداي نذرِ خود را شاه عبّاس
رها سازد، مُرصّع تختِ الماس

زشهرِ اصفهان پاي پياده
به سوي شهر مشهد رو نهاده

به خود داده لقب كلبِ علي» را
نشانده روي مُهرِ خود ولي» را

پس و پيشِِ رهش اردوي بسيار
براي راحتِ او مي كند كار

به همراهش بسي پير و جوان است
كه روي هودج» وتختِ روان» است

(همان باقتلِ عامش زوركرده
برادر هاي خود را كوركرده

پسر كشته، پدر را كرده محبوس1
كنون دارد پياده نيّتِ توس)

به اردو با دو تن پاي پياده
به مشهد ، از رهِ تون» پانهاده

خبر پيچيده در هرجا شتابان
پياده رفته مشهد شاه ايران

مُيّسَر مي شود هرروز، شه را 
شود پوينده شش فرسنگ»ره را

بنا گرديده، هر منزل رباطي
كه باشد كاروان ها را بساطي

رُباطان را دهد هركس شماري
يكي كم بوده گويي از هزاري


//شود چترِمرصّع، سايه گاهش//


گروهي پيشِ شه همواره درراه 
كه سازد راهِ اورا صاف و كوتاه

اگر خواهد، شكوفدخيمه گاهش
شود چترِ مُرصّع،بامِ راهش

زده زانو به راهش،كوهِ بسيار
زابرِِململين،پيچيده دستار

دهد مستي به شه،در بزم شاهي
كبابِ كبك و قوچ و مرغ و ماهي

دمادم چاكرانش حال جويان
به فرمان، در كنارش راه پويان

شده اين شاه را پيوسته عادت
شود گاهِ اذان گرمِ عبادت

هميشه جانمازش بوده همراه
كه بگزارد، نمازش را سرِِگاه

شود سجّاده اش از گُل مُعطّر
چو آيد نغمة اللهُ اكبر

جلوداران او خدمت گزارا ن
دمادم با خبر از راه داران

شود تا شاه ازكشورخبردار
پياپي پيك ها آيد زدربار
 
به مشهد، پادشه درجمع مردم
رسد آخر به روز بيست و هشتم

1-شاه عباس اگر چه با مردم و رعایا مهربان بود ولی آنچه که معلوم است حکایت از آن دارد که فردی دقیق و سخت گیر - به ویژه در خانواده اش – بود. پدر خویش را به زندان محبوس ساخت، دو برادرش را نابینا کرد، پسرش را به ظن آنکه علیه وی شورش کند کشت، دو پسر کوچکش را نابینا کرد و پسر دوم او نیز در زمان حیات وی مرد.

*
شاه عباس بزرگ یا شاه عباس یکم (۹۹۶-۱۰۳۸ه‍. ق / ۱۵۸۷-۱۶۲۹م) نامدارترین شهریار دوران صفوی است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار شهریاری نمود.

شاه عباس در هجده سالگی قزوین را متصرف شد و خود را شاه ایران خواند. او برای آنکه خیالش از سوی عثمانی آسوده گردد، پیمان نامهٔ صلح با آن کشور بست و باختر ایران را به آنان واگذارد. سپس به بهینه‌سازی امور درونکشوری و فرونشاندن شورش استان‌ها پرداخت.

او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با عثمانی درآمد. او در سه نوبت با عثمانی جنگید و در هر سه بار پیروز شد. همچنین دو بار به گرجستان حمله کرد و آن را غارت کرد.

از واپسین لشکرکشی‌های او می‌توان فتح قندهار و آزادسازی جزایر و بنادر خلیج فارس از دست پرتغال را نام برد. در زمان شاه عباس درآمد نقدی و غیر نقدی کشور بالا رفت و همچنین بازرگانی با کشورهای بیگانه افزایش یافت. او بسیاری از نقاط کشور را آباد کرد و بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.

شاه عباس در گذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایسته‌ای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.

تاج گذاری: ۹۸۹ هجری قمری
مکان تاج گذاری: شهر هرات در ایالت خراسان (اکنون در افغانستان)
جانشین: شاه صفی (سام میرزا پسر صفی میرزا)
*
درعهد سلاطین صفوی، به ویژه شاه عباس اول و درخصوص زیارت به مشهد ، از طرف پادشاهان صفوی تشویق به عمل می آمد که ازجمله ی این اقدامات تشویقی ، سفر پیاده شاه عباس به مشهد است که با تبلیغات زیادی انجام گرفت و توسط کاتبان درباری با آب و تاب نگاشته شد . در منابع متأخر آمده است که چون شاه عباس اول از کودکی در خراسان نشو و نما یافته بود و نیز مقدمات فرمانروایی اش در آنجا فراهم شده بود و در مشهد برتخت سلطنت نشسته بود ، خود را مرهون و مدیون امام هشتم (ع) می دانست و بدان حضرت علاقه خاصی نشان می داد و از آغاز سلطنتش که قسمتی از خراسان به تصرف ازبکان درآمده بود و آستانه مقدس توسط آن قوم به تاراج رفته بود، همیشه مصمم بود که در نخستین فرصت، مشهد را از دست ازبکان خارج ساخته، خرابی ها و خسارات وارده بر آن را جبران نماید.
صاحب عالم آرای عباسی می نویسد: چون شاه عباس نذر کرده بود که یک بار از دارالسلطنه اصفهان با پای پیاده به زیارت روضه مقدسه برود، در سال 1010 ﻫ.ق که مصادف با پانزدهمین سال سلطنتش بود به قصد زیارت تربت حضرت رضا (ع) مسافرتش را به سوی مشهد آغاز نمود.
این سف

ر که به طور حتم با تشریفات و سر و صدای بسیار در زمان خود همراه بود، از نظر تاریخی نیز تأثیر تبلیغاتی فراوانی برای شاه در پی داشت، چرا که پیاده سفر کردن شاه عباس اول به مشهد، که نماینده کمال اعتقادات و ارادت او به امام رضا (ع) است بر توجه و علاقه شیعیان بر زیارت مشهد افزود و همین توجه مایه آبادانی آن شهر و افزایش نفوذ دینی و قدرت ی دربار اصفهان در سرزمین خراسان گردید.
سفر پیاده شاه عباس و همراهانش در روز پنجشنبه پانزدهم جمادی الاول سال 1010 ﻫ.ق از کاخ سلطنتی نقش جهان در اصفهان آغاز شد و اردوی همراه او آن روز تا مسجد طوقچی » که در بیرون دروازه شهر اصفهان بود، رفتند و روز دیگر از آنجا به طرف دولت آباد برخوار » ( دهستان برخوار بخش حومه اصفهان ) در سه فرسنگی اصفهان روانه شدند.
همراهان شاه در این سفر آزاد بودند که به دلخواه خویش سواره یا پیاده حرکت نمایند. اما جمعی از ملازمان و ندیمان شاه به نوبت با وی همراهی می کردند و چون از پیاده روی خسته می شدند بر اسب می نشستند و از همراهان شاه، تنها سه نفر در تمام راه پیاده طی طریق کردند، که عبارت بودند از محمد سلطان بایندری معروف به کاولی » دیگر مهتر سلطان دنبلی که رکابدار باشی بود و دیگری میرزا هدایت الله اصفهانی، که این سه تن در تمام راه، مسافت هر منزلی را با طنابی که پنجاه زرع اصفهان و هشتاد زرع شرعی بود اندازه می گرفتند، تا معلوم شود که فاصله اصفهان تا مشهد چند فرسنگ شرعی است و ملاجلال الدین محمد یزدی منجم حساب آن را نگاه می داشت.
شاه هر روز شش فرسنگ راه می رفت و هرجا خسته می شد ساعتی توقف می کرد و می خوابید و اردوی سلطنتی نیز با لوازم سفر قسمتی در پیش و قسمتی از دنبال وی روان بود، تا آن که سرانجام فاصله اصفهان تا مشهد را از راه ملبس گیلکی » و ترشیز در مدت 28 » روز طی کرد و روز چهارم جمادی الثانی همان سال به مشهد مقدس رسید و پس از ادای مراسم زیارت، در چهارباغ مشهد منزل گرفت و اوقات را به اطاعت و ادای فرایض می گذرانید و شبها را تا صبح در حرم مطهر به سر می برد و مانند خدام گاه جارو کشی می کرد و گاه به روشن کردن و گرفتن گل شمعها مشغول بود و هدایای زیادی در این مدت به آستانه رضویه وقف نمود.
در مدت توقف شاه در مشهد به دستور او در صحن و ضریح امام هشتم (ع) تعمیراتی اساسی انجام گردید و چون او هنگام عزیمت برای جنگ با ازبکان، نذر کرده بود که در صورت پیروزی دری مرصع به جواهر گران بها برای آرامگاه آن حضرت بسازد، نذر خود را ادا کرد و دری گرانبها ساخته شد و نصب گردید.
در همین سفر، شاه عباس تصمیم گرفت که به آذربایجان بتازد و آن ولایت را که از سال 999 ﻫ.ق به موجب پیمان رسمی به عثمانی واگذار کرده بود از آن دولت بازپس گیرد. در آن زمستان شاه هنگام واگذار توقف در مشهد، در ماه رجب و شعبان و رمضان، ضمن عبادت به امور مختلف ی از جمله به مرو » رسیدگی کرد و اقامت او باعث رونق و آبادانی مشهد گردید. البته از آنجا که دولت صفوی بنیانگذار تشیع در ایران شناخته می شود بر اساس بعضی از نظرات این حرکت شاه عباس اول، عاملی گردید که در سالهای بعد نیز چنین سفرهایی با پای پیاده به سوی مشهد انجام گیرد و نمود آن تا دوره معاصر همچنان پابر جا باشد.
 برگرفته از: رومه قدس خراسان/ سه شنبه / 27 بهمن 1388توسط : سعید دهقانی
نقل از:zendehroud.blogfa.com

 


http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم


 

 

 

 

درکمال تعجب

محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت .
از او پرسیدند : چرا این کار را کردی. 
گفت  : برای صرفه جویی در مادر زن 
حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید ، گفت : شاپور را باید با " نی "  بوسید

پرویز شاپور می گفت : سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی می کند . او می خواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام .!

پرویز شاپور می گفت : به رستورانی رفته بودم ، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم : من که شوید پلو  نخواسته بودم ، چرا برایم شوید پلو آورده ای ؟
پیشخدمت گفت : قربان این شوید پلو نیست  ، موهای سروسبیل خودتان است که توی برنج افتاده !!


روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی "
در می آورد نوشته شده است : به کوشش علی دهباشی.
می گویند " ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است : " کوششعلی"


هادی خان " لب کلفت " می گفت : جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم ، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان !


بلند ترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور  سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه می رسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری پور  جواب داد: اینها شعر خانواده است ، درست مانند نوشابه خانواده!

 

محمد قاضی می گفت : 
من  و "به آذین"  و " یونسی"  می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین " بزند  ، من بخوانم  و "یونسی " 
برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا  آسیب دیده بودند .


محمد علی فرزانه ( ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی )  زمانی که انتشارات داشت  ،  می گفت : یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ،  ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردندو گفتند : می بخشید، ما فکر کردیم  کتابهای  " احسان طبری " است .


حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر . 
همسرش (لاله خانم )  نوشته ای به سر در زده بود  که :  "در بیرون از خانه سیگار بکشید "
مهمانان سیگاری هم رعایت می کردند و می رفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل . 
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه  را رعایت کرده و رفته بیرون دارد  سیگار می کشد!

 

در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود :
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها م کنید .
پرویز شاپور می گفت :بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: ( وشاور هم  فی حسب الامر)یعنی در کارها طبق فرموده م کنید.


محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود " لسانک "  درست مانند سمعک  و عینک .
روزی می خواست با کسی تماس بگیرد ، شماره را اشتباه گرفت ، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید ، پرسید :  آقا  شما  غازی؟ 
قاضی گفت : من قاضی هستم ولی نه آن غازی  که شما فکر می کنید.

 

در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند .
مجری برنامه به  هر کسی که پشت تریبون می رفت می گفت :  "استاد"
مرا هم استاد خطاب کرد به او گفتم : خواهش می کنم دیگر صفت "استاد" 
"را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی می خواست اورا صدا بزند گفت : از آقای محمد خواهش می کنم تشریف بیاورند پشت تریبون 

عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم . 
عظیم هی به شاملو می گفت " استاد "
شاملو گفت : به من استاد  نگو ، اگر نمیتوانی بگویی احمد ، بگو  شاملو جان . 
 عظیم خلیلی گفت  : چشم  " استاد "


بیژن جلالی  می گفت : از وقتی که به من گفته اند " استاد " به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است .
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه ،  زیرا با خودم می گویم : استاد که نباید  به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!


فرازهایی از کتاب 
در کمال تعجب 
زنده یاد #عمران_صلاحی
  نشر  پوینده

۱۱مهر سالروز درگذشت عمران صلاحی  شاعر و طنزپرداز گرامی باد


درآن جايي كه خلوت مالِ زن هاست( رضا افضلی )

مكرّر مي كند آخ و اوفينا

 

درآن جايي كه خلوت مالِ زن هاست
مجالِ شادي و فرياد و غوغاست

چو آيد حرف هاي محرمانه
نرينه» رانده می گردد زخانه

فضا را پُركند امواجِ خنده
مثال رَفرفِ صدها پرنده

زني با عشوه ها، رقصان و دف زن
به گِردِ او ن ،خندان و كف زن

بخواند زن سرود خاله رورو»
به حالِِ خم شدن،برخاستن،دو

جلو آورده با بالِش» شكم را
نشان داده چوآبستن ورم را

نهد با جيغ، روي پنجه، پاها
بخواند شعرِ رورو» با اداها:

خدايا از فشارِ درد مردم
بلانسبت چه .ُه بود اين كه خوردم

مكرّر مي كند آخ و اوفينا
جماعت كف زند گرمِ تماشا1

//اگر بوي خوش از ديگي روان است//

اگر بوي خوش از ديگي روان است
كمي زان، روزيِ همسايگان است

محبّت ها، قرينِ سادگي هاست
به رسمِ كاسة همسادگي» هاست

به وقتِ ظهر بيني سايه اي را
كه كوبد خانة همسايه اي را

بگويد،چون دهد ظرف غذارا
نباشد اين غذا، قابل شمارا

سرِ بُشقاب و كاسه گه قدح ها
گرفته جِلوة قوسِ قُزَح ها

بُوَداز بس كه شادي بخش و خوشبو
بينگيزد زِ هر كودك هياهو


1- خاله رورو

به نقل از منظومة بلندمنتشر نشدة

(مشهدی های قدیمی)

سرودة در سال ۱۳۷۷


سال ها از در گذشت (فریدون صلاحی عزیز)گذشت

برای شرکت در اندوه بزرگِ همسرو فرزندان وخویشانِ
دوستِ ازدست رفته مان:
فریدون صلاحی
28/8/87     

بیرون نهاده صلاحی،زین دیرِدیرینه پا را
سوزانده چونشعله»1 سوکش، بیگانه و آشنا را
افتاده مدهوش و بیخود، در دامنِ خاکِ مادر
مرگش زخاطر زدوده، درمان و درد و دوا را
ابرِ زمانه گرفته، اهلِ صفا را نشانه 
هرجا که بیند نجیبی، بارد تگرگِ بلا را)
چون ابرِ آبان بگرید، چَشمانِ فرزند و جُفتش
یارانِ همدل ببارید، چون چشمِ آنان خدا را
او رفته است و زدل ها، یادش نرفته که از خود
برجا نهاده نجابت، مهر و وفا و صفا را
مهمانِ جشنِ ابد را، رو سوی دنیا نباشد     
برده زخاطر وجود و، آب و زمین و هوا را
افتاده از پا صلاحی، چون ساعدی2، روی صحنه
برده ز خاطر چو کاتب، از پا نیفتاده ها»3 را
بس قصّة ساعدی را، بُرده صلاحی به صحنه
آن صحنه های چو تُندر، توفنده و پر صدا را
بینندة هر نمایش،گوید فِری ! ای فریدون
ای آن که در عصرِ ظلمت، جان دادی آن صحنه ها را
او درگروهِ بِنامش4، گردانده انواعِ بازی
هم تجربت کرده نقشی، در پردة سینما5 را
در برکۀ»6 شعرِ صافش، لرزد صفای جوانی
در جُنگِ آن روزِ استان7، شعرش بجوید شما را.
 رضا افضلی 28/8/87   
1-شعله»: تخلّص شعری فریدون صلاحی
2-ساعدی:غلامحسین ساعدی، نمایشنامه نویس مشهور و کاتب نمایشنامة از پانیفتاده ها»
3-ازپانیفتاده ها»: یکی از نمایشنامه های پر سرو صدایی که فریدون صلاحی کارگردانی کرده بود
 4-گروه تآتر نیما
فریدون صلاحی با تجربه سرپرستی تروپ هنری شهرزاد این بار در سال ۱۳۴۸ یعنی در همان اوایل تاسیس مرکز آموزش، گروه تئاتر نیما را بنیان گذارد. از دریچه‌ها، روسری قرمز، بلبل سرگشته، حالت چطوره مش رحیم، پاانداز، گلدونه خانم، پاتوق، تفنگ شکاری و از پا نیفتاده‌ها از جمله ۱۶ نمایشی بودند که توسط گروه تئاتر نیما به روی صحنه رفت. یکی از نمایش‌های برجسته این گروه روسپی بزرگوار» نوشته ژان پل سارتر و ترجمه دکتر بهمن نوائی با کارگردانی فریدون صلاحی بود که در تالار شیر و خورشید به اجرا درآمد. بازیگران این نمایش را رویا صابری، رضا صابری، مصطفی هنرور، رضا کاوسی، منصور قطب، فلاحی و احمد خازنی تشکیل می‌دادند.از دیگر هنرمندان گرو ه تئاتر نیما میتوان از رضا رضاپور.مهدی صباغی. اصغر رمضانزاده.محمد تقی نژاد.مرتضی ناجی.رضا جوان. محمد روزبهی.محمودنیکوکار.احمد رضاقوچانی.محمد صفار.علی اصغر شاه میرزائی.جواد علیزاده.حمید مازار.ارسلان رمضانیان. اصغر توسلی .ابراهیم حاجی زادگان . حسین اکبری . محمد علی بهاردوست.و رضا درباری نام برد. به نقل از (محمد روزبهی)
5-نقشی، درپردة سینما: بازی فریدون صلاحی در فیلم یاردرخانه» به کارگردانی خسرو سینایی
6-برکه» نام مجموعة شعر فریدون صلاحی چاپ 1343
7-جُنگِ آن روزِ استان: شعرهای فریدون صلاحی در شعر امروز خراسان» تالیف آزرم و سرشک، چاپ 1342آمده است
تصویر این بنده:سر مزار فریدون صلاحی» 
عکس از آقای علیرضا اعلمی
مشهد/خواجه ربیع/ انتهای باغ دوم/ دست چپ/ زیر ایوان غرفه43
 

.


میهمانم لیک

میهمانم لیک، فرصت نیست صاحب خانه را
تا که بنشیند به گپ، یک شام یا صبحانه را

خانه اش کمتر بباید،کار دارد، کارو کار
گر بیاید هم کمی، برمی رسد رایانه را

 ناشنیده نغمه ی شاد قناری در  قفس
می رود اما نهد آذوقه ، آب و دانه را

ذهن ودستش بس که باشد گرم، کی فرصت شود  
تاسخن گاهی بگوید گرم سازد چانه را
.
قوطیک گشته انیس هرکسی در این زمان 
آشنا سازد به یک آن، مردم بیگانه را

این چنین که خلق دنیا باهم و دور از هم اند
کس ندیده قربت و حرمان آزادانه را
.
عاشق و معشوق پیش هم ولی دور از همند
جمله وبگردند و نابینا رخ جانانه را

زیر بار زندگی هر شانه ای خم گشته است
کس ندارد شوق سرهشتن به روی شانه را
.
قوطیک در دست ها گیج است و خلقی با کلیک
برپیامک ها دهد پیغام بی صبرانه را

رهنمای هرکسی در قرن نو (پیر وب) است
خلق می پرسد از او  تاریخ و هم افسانه را
.
گرچه شمع موم زان عهد دیرین بوده است
گر شود روشن، گریزاند زخود پروانه را

رضا افضلی
جمعه اول نوامبر سال  ۲۰۱۹ برابر با دهم ابان ماه ۱۳۹۸
تورنتو کانادا
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی

.


فضای تنگِ هستی

.
یک بار باشد عمرو، ما دیگر نیاییم
چون رفتگان، در معبرِ هستی نپاییم
/
در این قطارِ جاریِ پیوسته در راه
در فکرِ وضعِ بهتر و تغییر جاییم
/
تا نو شود هردم، فضای تنگِ هستی
بهرِ هوای تازه،دایم همصداییم
/
اطفالمان درخواب و، پاها خسته، بی حِس
در فکرِ فردا و رفاهِ بچه هاییم
/
گرچه جهان جز خستگی چیزی ندارد
در حدّ خود درمانده را، مشکل گشاییم
/
دراین محیطِ بسته،آزادی نباشد
در حسرتِ پروازِ مرغانِ هواییم
/
با آن که دنیا جای شادی هاست، حیفا
خود باعثِ غم ها درین ماتم سراییم
/
باید بپوندیم باهم،همچو زنجیر
گَر که همه، بیگانه ایم و آشناییم
/
ازقدرت الله شریفی، یار دیرین
این بیت را بر گفته هامان می فزاییم:
/
مثل درختان کنار جویباران
ما با همیم اما زیکدیگر جداییم»*
/
رضا افضلی 20/10/94
*بیت مشهور دوستم قدرت الله شریفی (1394-1314) شاعر تازه درگذشتۀ شیروانی،در راه شیروان وروز تشییع پیکرآن عزیز سرودم

عکس از نوۀ دختری و بزرگ استاد:
جناب آقای محمد فخرایی

.


عصیانگری آدم و حوا
.
.

عشق به زمین بود که از ره به درم کرد
از (حورکده) عازم سیر و سفرم کرد
.
عاصی شدم از خوردن آن میوه ی ممنوع
آن قصه روان سوی بهشت دگرم کرد
.
آن گندم و آن سیب اگر بود بهانه
انگور زمین بود که خونین جگرم کرد
.
درروی زمینی که دران باده حرام است
خود وسوسه ی میکده بی خواب وخورم کرد
.
اکناف زمین عشوه ی بس حور وپری داشت
عشق آمد و مجنون صفت و در به درم کرد
.
رفتم که ستم را ز همه خاک بشویم  
حاصل نشدم هیچ و زبد هم بترم کرد 
.
بودم به جوانی، همه عشق و همه شادی
عمرم که فزون گشت، طبیعت دگرم کرد
.
از چابکی انداخت مرا، روز و مه و سال
محتاج دوای سر و پا و کمرم کرد
.
از دیده درخشانی و شفافی آن برد
کم کم چو درختی کهن و بی ثمرم کرد
.
آغاز جوانیم پرش داد و پر و بال 
آخر ز پرش خسته و بی بال و پرم کرد
.
بس کاست زدیدن، که برد حس شنیدن 
ایام، کرم کرد و به یک باره کرم کرد
.
هرچیز که او داد، گرفت از تن و جانم
با تجربه ها، صاحب صد گنج زرم کرد 
.
عصیانگری آدم و حوا ست چو ارثم
من هیچ نکردم، که ژنی از پدرم کرد

رضا افضلی مشهد،هفدهم‌ بهمن ماه ۱۳۹۷

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی
 


پشت دیوار بلند سن

کارگردان،

پشت دیوار بلند سن، نشسته

می دهد فرمان

یک یک آدم ها

با سفارش های او بر صفحۀ خاطر

به روی صحنه می آیند

می گریند، می خندند

پاره ای دست گروهی را 

با زنجیر می بندند.

آن که غالب

وان که مغلوب است

بازی اش خوب است

کارگردان را

بازی دلچسب و مطلوب است.

ای تماشاگر!

ای زدیدِ صحنه ای خرسند

وز نگاه پرده ای غمگین

خود به روی صحنه ای شاید.

رضا افضلی ششم شهریور1352

نقل شده از مجموعة شعر (در شهر غمگرفته ی پاییز)

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم

تصویر پسرم محمد افضلی طراح صحنه، با همکارانش در حال تدارک فیلم برداری در تهران


صبح برفی خیابان یانگ


سپیده دم چه شکوهی ست درخیابان ها
به برفبار شعف ها ست در دل و جان ها
.
سپید گشته زبرف شبانه بام و درخت
شده به رنگ شکر سقف ها و ایوان ها
.
ز بس که برف فزون گشته بر سر نرده
شکفته شاخه ی قندیل روی گلدان ها
.
پیاده ها همه با چترهم سپید ابرو
زبرفباد سپید است تیره مژگان ها
.
به صبح برفی و سرما و ابرهای نفس
گرفته جان دوباره امید انسان ها
.
سواری است پی هم، به شاهراه شلوغ
 روان به روی خیابان و پیچ میدان ها
.
به سوی مقصد خود می روند و می آیند
دوسوی (یانگ) روانند و  گرم جولان ها
.
یکی رود سوی کار و،یکی رود به سفر
یکی مسافر شهری و آن بیابان ها
.
 دویده خون شعف از حضور مردم شهر 
 درون پیچ و خم کوچه و خیابان ها
.
دوباره زنده شده آرزو که پاره کند
زیاس های سمج، دامن و گریبان ها
.
امید بازفرستاده خلق را از نو 
به سوی روز دگر، بهر تازه پیمان ها
.
سپیده سر زده تا آدمی به برای حیات
دهد به کوشش و شادی و عشق جولان ها

رسیده صبح دگر در میان معبر برف
که شور وحال دواند به قلب انسان ها

رضا افضلی تورنتو هفتم فوریه ۲۰۲۰ جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۸


اي كودك نيامده


اي كودك نيامده دنيا از آن توست
فردا ميان پنجة خورشيد سان توست

وقتي كه گم شدند سواران ميان مِه
هنگام شاد تازي اسب جوان توست

اين پله هاي بَر شده تا قلّه هاي فخر
از خشتِ رنجِ روز و شب دودمان توست

دست هزار نسل، كه خاكسترند و گل
بافنده هاي طوقة رنگين كمان توست

فردا بهار و شادی و زیبایی و شکوه
بی شک نصیب نسل تو و کودکان توست

                                         رضا افضلی  9/4/70


مرد بی پا

.

مردی رسید بر سرقله، که پا نداشت
شد قهرمان و هیچ، برآن ادعا نداشت
.
در سنگ های پشت سرش، رنگ سرخ ماند
جز دست و ران، برای صعودش عصا نداشت
.
از صخره ها گذشت و به تن داع لاله داشت
جز لاله های له شده در زخم ها نداشت
.
پاهای خود به خاک زمین دفن کرده بود
تندیس درد بود و به همره دوانداشت
.
در قمقمه رطوبت آهی نمانده بود
هربار می مکید به غیر هوا نداشت
.
می کردناله ها و  گهی خواهش کمک
فریاد می کشید، ولیکن صدا نداشت
.
خود را کشان به قله رسانید و بی گمان
بودش نفس به سینه و در خویش و نا داشت

می خواست پرچمی بزند فتح‌ قله را
جز تکه پیرهن به سر چوب جا نداشت
.
با پا توان به قله رسیدن ولی شگفت
بر قله می نشست دلیری که پا نداشت


رضا افضلی پانزدهم خرداد ماه ۱۳۹۸

.
درجوانی خوانده بودم:

مردی که پانداشت بر قله ای بلند به سختی صعود کرد


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها