محل تبلیغات شما

 

 

 

 

درکمال تعجب

محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت .
از او پرسیدند : چرا این کار را کردی. 
گفت  : برای صرفه جویی در مادر زن 
حسین توفیق وقتی ریش و پشم پرویز شاپور را دید ، گفت : شاپور را باید با " نی "  بوسید

پرویز شاپور می گفت : سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی می کند . او می خواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام .!

پرویز شاپور می گفت : به رستورانی رفته بودم ، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم : من که شوید پلو  نخواسته بودم ، چرا برایم شوید پلو آورده ای ؟
پیشخدمت گفت : قربان این شوید پلو نیست  ، موهای سروسبیل خودتان است که توی برنج افتاده !!


روی جلد اکثر کتابهایی که "دهباشی "
در می آورد نوشته شده است : به کوشش علی دهباشی.
می گویند " ایرج پزشکزاد" اسم دهباشی را گذاشته است : " کوششعلی"


هادی خان " لب کلفت " می گفت : جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم ، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان !


بلند ترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور  سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه می رسد .
روزی شخصی از او پرسید : این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری پور  جواب داد: اینها شعر خانواده است ، درست مانند نوشابه خانواده!

 

محمد قاضی می گفت : 
من  و "به آذین"  و " یونسی"  می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است "به آذین " بزند  ، من بخوانم  و "یونسی " 
برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا  آسیب دیده بودند .


محمد علی فرزانه ( ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی )  زمانی که انتشارات داشت  ،  می گفت : یک روز مامورین امنیتی آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ،  ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردندو گفتند : می بخشید، ما فکر کردیم  کتابهای  " احسان طبری " است .


حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر . 
همسرش (لاله خانم )  نوشته ای به سر در زده بود  که :  "در بیرون از خانه سیگار بکشید "
مهمانان سیگاری هم رعایت می کردند و می رفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل . 
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه  را رعایت کرده و رفته بیرون دارد  سیگار می کشد!

 

در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود :
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها م کنید .
پرویز شاپور می گفت :بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند: ( وشاور هم  فی حسب الامر)یعنی در کارها طبق فرموده م کنید.


محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود " لسانک "  درست مانند سمعک  و عینک .
روزی می خواست با کسی تماس بگیرد ، شماره را اشتباه گرفت ، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید ، پرسید :  آقا  شما  غازی؟ 
قاضی گفت : من قاضی هستم ولی نه آن غازی  که شما فکر می کنید.

 

در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند .
مجری برنامه به  هر کسی که پشت تریبون می رفت می گفت :  "استاد"
مرا هم استاد خطاب کرد به او گفتم : خواهش می کنم دیگر صفت "استاد" 
"را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد . مجری برنامه وقتی می خواست اورا صدا بزند گفت : از آقای محمد خواهش می کنم تشریف بیاورند پشت تریبون 

عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم . 
عظیم هی به شاملو می گفت " استاد "
شاملو گفت : به من استاد  نگو ، اگر نمیتوانی بگویی احمد ، بگو  شاملو جان . 
 عظیم خلیلی گفت  : چشم  " استاد "


بیژن جلالی  می گفت : از وقتی که به من گفته اند " استاد " به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است .
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه ،  زیرا با خودم می گویم : استاد که نباید  به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!


فرازهایی از کتاب 
در کمال تعجب 
زنده یاد #عمران_صلاحی
  نشر  پوینده

۱۱مهر سالروز درگذشت عمران صلاحی  شاعر و طنزپرداز گرامی باد

هالووین/رضا افضلی

رضا افضلی/خانه های چوبین/

رضا افضلی/لقمه ی دغدغه

، ,  ,هم ,استاد ,قاضی ,سیگار ,می گفت ,و به ,شاپور می ,گربه ها ,و یونسی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزمرگی های یه انسان کاملا معمولی